۷.۰۸.۱۳۸۹

داستانی واقعی باز هم از چرچیل

داستانی واقعی باز هم از چرچیل


چرچیل نخست وزیر انگلستان روزی سوار تاکسی شد تا خود را به دفتر BBC برساند و مصاحبه ای را که از قبل اعلام شده بود انجام بدهد. هنگامی که به جلوی ساختمان رسیدند از آنجایی که چرچیل بعد از مصاحبه باید در جلسه ای مهم شرکت کند رو به راننده کرد و گفت:
- آقای راننده، لطفا نیم ساعت صبر کنید تا من برگردم.
راننده تاکسی که چرچیل را نشناخته بود گفت:
- متاسفم آقا! من می خواهم به خانه بروم و مصاحبه چرچیل را بشنوم.
نخست وزیر انگلستان از شنیدن این حرف خوشحال شد و بعد از پرداخت کرایه تاکسی، یک اسکناس ده پوندی نیز به راننده داد. راننده تاکسی خوشحال وقتی دست و دلبازی مسافرش را دید، با خوشحالی گفت:
- گور بابای چرچیل … اگر بخواهید تا فردا هم اینجا منتظر می مانم…

هیچ نظری موجود نیست:

http://up.iranblog.com/images/0z5dgraxwa4j49a5ts77.gif http://up.iranblog.com/images/gv83ah5giec9g8jkopmc.gif