۶.۳۰.۱۳۸۹

اس ام اس های دوستانه و رفاقتی مهر ۸۹

در رفاقت رسم ما جان دادن است / هر قدم را صد قدم پس دادن است

هرکه بر ما تب کند جان میدهیم / ناز او را هرچه باشد میخریم . . .

.

.

.

ما شقایق های باران خورده ایم / سیلی نا حق فراوان خورده ایم

ساقه احساسمان خشکیده است / زخم ها از باد و طوفان خورده ایم

.

.

.

سرافرازم نمی سازی به دشنامی و پیغامی

اگر صلح است پیغامی وگر جنگ است دشنامی . . .

.

.

.

هرکـس به طریقی دل ما میشکند / بیگانه جدا ، دوست جدا میشکند

بیگانه اگر میشکند حرفی نیست / من در عجبم دوست چرا میشکند . . .

.

.

.

هر چند که از آینه بی رنگ تر است / از خاطر غنچه ها دلم تنگ تر است

بشکن دل بی نوای ما را ای رفاقت ! / این ساز شکسته اش خوش آهنگ تر است . . .

.

.

.

بهر امتحان ای دوست گر طلب کنی جان را

آنچنان برافشانم کز طلب خجل مانی . . .

.

.

.

من از پاکدلانم که زکس کینه ندارم

یک شهر پُر ا ز دشمن و یک دوست ندارم . . .

.

.

.

دشمن اگر کُشت به دوست می توان گفت

با کی بتوان گفت این که دوست مرا کُشت . . .

.

.

.

طاق شد طاقتم ای دوست، ملامت بگذار

که به اندک سخنی می شکند قلب رقیق . . .

.

.

.

عشق آمد و شد چونم اندر رگ و پوست / تا کرد مرا تهی و پر کرد ز دوست

اجزای وجودم همگی دوست گرفت / نامی است ز من بر من و باقی همه اوست . . .

.

.

.

فریاد مردمان همه از دست دشمن ست

فریاد ما از دل نامهربان دوست . . .

.

.

.

آخر چه شد که این همه نامهربان شدی

چیزی که خوش نداشتم ای دوست! آن شدی . . .

.

.

.

هبچکس جانا نمی سوزد چراغش تا به صبح

پُر مخند ای دوست بر شب تار کسی . . .

.

.

.

آرزو بد نیست طغیانش بد است

هست دریا خوب و طوفانش بد است . . .

.

.

.

زحمت چه می کشی پی درمان من ای دوست

ما به نمی شویم و تو بدنام می شوی . . .

.

.

.

آنان که جان فدای نگاری نکرده اند

همکارشان مباش که کاری نکرده اند . . .

.

.

.

با ما کج و با خود کج و با خلق خدا کج

آخر قدمی راست بنه ای همه جا کج . . .

.

.

.

بس که نادیدنی از دوست و ز دنیا دیدم

روشنم گشت که آسایش نابینا چیست . . .

.

.

.

سرنوشتم اگر اینست که می بینم

حکم تغییر قضا را به که باید گفت؟

آی خط خوردگی صفحه پیشانی من!

این همه خط خطا را به که باید گفت . . . ؟

.

.

.

ای دوست به کام دشمنانم کردی

بودم چو بهار چون خزانم کردی . . .

.

.

.

گر بر سر نفس خود امیری مَردی / ور بر دگری نکته نگیری مَردی

مَردی نبُود فتاده را پای زدن / گر دست فتاده ای بگیری مَردی . . .

.

.

.

پدرم گفت و چه خوش گفت که در مکتب عشق

هر کسی لایق آن نیست که بردار شود . . .

.

.

.

از تو وفا نخیزد، دانی که نیک دانم

از من جفا نیاید دانم که نیک دانی . . .

هیچ نظری موجود نیست:

http://up.iranblog.com/images/0z5dgraxwa4j49a5ts77.gif http://up.iranblog.com/images/gv83ah5giec9g8jkopmc.gif